فندوووووووووووقفندوووووووووووق، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

فندوووووووق

خدا جونم کاغذ کادوی هدیه رو باز کنم؟

فندوق جونم کوچولویییییییییییی دیروز از شرکت رفتنی خونه بی بی چک خریدم صبح رفتم یه دوش بگیرم گذاشتمش داشتم خودمو لیف میزدم که ................... یه خط کمرنگ افتاده بود بخدا دیدمششششششششششششششش ترسیدم توهم باشه گذاشتمش بیرون تا خشک بشه بعدشم دیدمش خیلی کمرنگ بود صبح بابا رو سر خیابون پیچوندم و برگشتم آزمایشگاه و آز خون دادم گفتن ساعت یک آماده می شه خدایا خدا جونم خدای ناز و خوشگلم ................. دارم منفجر می شمممممممممم ...
29 آبان 1390

روزهای انتظار بارانی

فندوق جونم سلاااااااام مامان رو ببخش عزیزمممممم این روزهای نا امیدی خیلی حوصله نداشتم آخه با اتفاقی که پنجشنبه افتاد و من متوجه عدم حضور تو شدم خیلی دلم شکست ... میدونی عزیزدلم من حتی نقشه گفتن این خبر به بابا رو هم کشیده بودم یه کادو + یه نامه از طرف تو فندوقی به بابات و اعلام حضورت ولی ............................................ امیدم بخداست مامان جون بلاخره یه روزی این نقشه رو عملی می کنم یه روزی که زیادم دور نیست به امید خدا ... فندوق جونم سه شنبه مامانی (مامانِ بابا) بهم گفت: مریم جونم نگران نباش تو تا 5 سال دیگه هم وقت داری تا بچه دار شی ، اگه می بینی ماهمش نی نی نی نی می کنیم چون مادربزرگ پدر بزرگیم...
8 آبان 1390
1